-209- قضیه اینه
شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲ ق.ظ
《...فکر میکردم تا چند ماه دیگه کارا و حرفاش برام تکراری بشه ولی نشد اون هر بار چیز تازهای برای ارائه داره...》
حرف قشنگی نیست؟ یا حتی این روحیه روحیهی جالبی نیست ؟ این بزرگترین ترس من از هر نوع رابطهایه، ترس از معمولی شدن و تکراری شدن و وقتی این ترسم بزرگتر میشه که از اول چیزی برام معمولی بهنظر میاد وقتی چیزی برای من معمولی شروع بشه دیگه هیچوقت نمیتونم شوری رو توش به وجود بیارم.
این چند روز زیاد به پارسال فکر میکنم به همهی تصوراتم از آدما.
فکر میکنم اینکه من یه قالب داشتم برای دوست داشتن آدما و پارسال دیدن آدمای جدید با روحیات جدید و متفاوت این معادله رو به هم زد..نمیگم کامل چیزی که تو ذهنم بود از بین رفت میگم دیدم وسعت پیدا کرد برای شناختن آدما.
نمیتونم بنویسم چون از آدما دور شدم وقتی از جمع از مردم دور میشم همینطوری میشم ذهنم خالی میشه انقدر پوچ و خالی که به هیچی نمیتونه فکر کنه..
انقدر که الآنم پوچم و هیچی برای گفتن نیست.
شایدم واقعاً نباید باشه.
- ۹۸/۰۵/۱۲
کریه عزیز، رمز نمیدی؟ :(🚶🏻♀️