آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-135- دوستی مثل کوه سر جایش هست..

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۲ ب.ظ

فکر می‌کنم دو هفته‌ی تمام طول کشید..شب‌هایی که بیدار ماندم و فیلم‌ها و حرف‌ها را بارها و بارها دیدم..جدا کردم..صوت‌ها را رویِ فیلم قرار دادم..خاطرات استادها را طبقه‌بندی کردم و ترسیدم..حقیقتا ترسیدم از روزی که فیلم روی پرده برود و بچه‌ها طوری نگاه کنند که انگار ساده‌ترین آپشن‌های ادیت را هم ندارد و پشیمان شوند..این بزرگ‌ترین ترسی بود که داشتم.

آن روزی که این ایده را وسطِ گریه های سحر دادم فکر نمی‌کردم انقدر منسجم و خوب جلو برود و هیچ‌وقت در مغزم نمی‌گنجید کاری به نسبت حرفه‌ای و گروهی با این آدم‌ها انجام دهیم!و خوشحالم حقیقتا از بودنِ آدم‌های خوش‌قول و خلاق و حرفه‌ای و پر از عشق خوشحالم..

فیلم تمام شد..خروجی‌اش را دیدم..سیو کردم..برایشان روی فلش ریختم و قرار گذاشتیم که امروز با یک‌دیگر ببینیم..نشد..مدرسه برایمان همایش کنکور و این‌طور مسخره‌بازی‌ها گذاشت و برنامه‌هایمان را به هم ریخت..قرار شد هر کس تنها ببیند..

از وقتی آمده‌آم خانه نگرانم..از واکنش‌هایشان می‌ترسم..خصوصا این‌که یکی از همین افراد(ساحل) ادیتور حرفه‌ای است و ما به دلیل مسایل شخصی نمی‌خواستیم این کار را به او بسپاریم..دو ساعت گذشت و هیچ‌کس هیچ‌چیز نگفت..ساحل پیام داد..ویس بود..بازش نکردم..ضربان قلبم شدت گرفت..اگر تیکه‌ای بیندازد یا اگر بگوید کاش من انجامش می‌دادم چه بگویم؟ویس را پلی کردم:«هی پسر!خی‌لی خوببب بود..یه روز بیا مخصوص فیلم بغلت کنم! این فیلم رو بابام هم دید-پدر ساحل آتلیه عکاسی و فیلمبرداری از عروس دارد و به طور حرفه‌ای ادیت می‌کند-و گفت خی‌لی خوبه!»و بلافاصله توی گروه پیام داد : «پیشنهاد می‌کنم یه جعبه دستمال کاغذی بذارین کنار دستتون و بعد فیلم رو ببینید!»پشت سرش سوگل گفت :‌«فکر می‌کردم فقط خودم گریه کرده ‌ام»  یاسمن قربان‌صدقه‌‌ام رفت و خوشحال بود و می‌گفت دوست دارد دوباره با هم این فیلم را ببینیم..
قلبم آرام میگیرد و عمیقا احساس خوشحالی می‌کنم..این بار جسارتم در کاری که تنها یک بار انجامش داده بودم و در واقع چیزی به صورت تئوری از آن نمی‌دانستم و صرفا کارهای تجربی بود جواب داد!

و دوباره به خودم امیدوار شدم که هر وقت برای چیزی انرژی و وقت بگذارم آن کار به بهترین نحو انجام می‌شود، البته که میزان عشقی که در این کار دخیل بود از همه‌ی این ها مهم تر بود..خود من هنگام ادیت‌های شبانه کم اشک نریختم..

تا چند روز دیگر تکلیفِ ما هم مشخص می‌شود..قرار است شانزدهم تیر کجا باشیم؟

پ.ن : توییت کردم « اون نفسِ راحتی که بعد رضایت بچه‌ها از فیلم کشیدم رو با هیچی عوض نمی‌کنم»

  • آسو نویس

نظرات (۵)

:]
شباهت های بسیار و تفاوت های بزرگ.
یک سال پیش خودمو یادم آوردی. دقیقا همون لحظه ای که به خودت اعتماد کنی و همه چی به بهترین شکل جلو میره.
پاسخ:
آه واقعا همش یادم بودی‌‌..
توی این‌جور کارها ذوق و استعداد خیلی مهمه. حتی مهم‌تر از مهارت کار با ابزار. من باور دارم که صرفاً با گذروندن دوره‌‌های پیشرفته‌ی photoshop و premiere کسی طراح یا تدوین‌گر نمیشه. طراحی و تدوین و این‌جور کارها بیش از توانایی کار با نرم‌افزارهاش، به ذوق و مهارت هنری مربوط به‌ش نیاز داره؛ که پیداست شما در این زمینه خیلی خوش‌ذوق و با استعدادید. بهتون تبریک میگم :)
پاسخ:
هوم خوشحالم پس:)))
شگفتا که به چه چیزایی فکر می‌کردی! کوچک‌ترین اهمیّتی نداشتند در برابر حجم خاطرات به‌یادموندنی و حرف‌های قشنگی که جمعشون کردی کنار هم. 
به یاد می‌ارم روزهایی رو که با گوشی فیلم می‌ساختیم و گریه می‌کردیم. گو ادیت حرفه‌ای مباش. :)))
پاسخ:
قلبم تیکه تیکه شد اصلا!
همین.
  • مهندس رضا عباسی
  • خدا قوت
    پاسخ:
    ممنون:))
  • مهندس رضا عباسی
  • دوست داشتین بیاین همو دنبال کنیم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی