آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-۱۱۱- عدد به این قشنگی

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ

چشمای پف کرده و چت کردن..دوباره تکرار کردن همه‌چی..پنهان‌ترین لایه‌های ذهنم  حدس زده شدن توسط ساغر..وسط چت حالت تهوع گرفتن از فکر کردن..دویدن سمت دسشویی و پوزیشن بالا آوردن گرفتن..بعد از دو سال قرمز شدن چشمام از گریه رو دیدن تو آینه‌..خندیدن به قیافم که بابا چته ..ادامه حرف زدنم..کلی پیام رو سین نشده باقی گذاشتن..گریه کردن و گریه کردن..یه حجم عمیق دلتنگی از آدمای زیبای زندگیم که از شدت دلتنگی- که سعی به انکارش دارم- چند شب متوالی خوابشونو می‌بینم .

+سه شب متوالیه که بابا می‌گه تو خواب حرف می‌زنم و تمام این سه شب کل آلزایمر رو تو خواب می‌بینم که بغلم می‌کنن و برام آرزوی موفقیت می‌کنن و می‌فرستنم وارد حوزه امتحانی..حتی اون در کوچیکه هم تو خواب می‌بینم..همون دریه که پارسال وقتی بعد مرحله دو ازش اومدم بیرون مشکات رو دیدم-اون زمان ذره‌ای نمی‌شناختمش-با گل منتظر بچه‌هاشون بود دم در.شاید این خوابا به خاطر اون موقع‌است.

دوتاجمله به ساغر گفتم کل این یه سالو آورد جلوی چشمام..این سطح از مهارت بیرون کشیدن درون آدما معرکه‌است واقعا.

دارم اذیت می‌شم از دلتنگی و کاری بلد نیستم بکنم جز صبر کردن.

کِی همه‌چیز و اون آدما انقدر مهم شدن؟

از غر زدنم خسته شدم..و اینو می‌دونم


پ.ن: مدام این جمله تو ذهنم تکرار می‌شه رفیق برای رفع‌دلتنگی‌اش کاری می‌کند.

پ.ن: درباره رمز‌دار نکردن این متن هم هیچ ایده‌ای ندارم‌.هر جور می‌بینم باید رمزدار می‌شد

پ.ن : یک آدم قشنگی چند روز پیش گفت مطمئنم تو برون‌گرایی..می‌خواستم بهش بگم نمی‌دونی که چقدر خوب بلدم ادای آدمای برون‌گرا رو دربیارم..فقط اداشونو

پ.ن: واکنش بدنم نسبت به هر چیزی-تاکید می‌کنم هر چیزییی-حالت تهوعه..بابا بسه دیگه..هیچ وقت به اندازه این دو هفته گریه نکرده بودم برای چیزی که حتی نمی‌دونم چیه..ضعف کردم..سردمه.کِی تموم می‌شه این کابوس؟

  • آسو نویس

نظرات (۶)

آزمونی،المپیادی،چیزی در پیش دارین؟ 
پاسخ:
بله المپیاد ادبی
می‌دونستم انقدر کولی‌بازی درمی‌آری یه فکری به حالت می‌کردم.😒
جمع کن خودتو.
پاسخ:
واقعا دلم می‌خوا جواب کامنتای این پست هم ندم‌‌..
-اگه بودم- ؛ خوبه که حداقل توی خواب بغلت می‌تونم بکنم.
پس لابد اون شبی که خوابم نمی‌برد داشتم تو رو بغل می‌کردم تو خوابت؟!
« اگر به خواب نمی‌روید بدین معناست که در رویای شخص دیگری بیدار هستید »
پاسخ:
مگه میشه تو نباشی؟
احتمالا همینه..سه شب پشت هم بغلم کردی..طولانییی
آخ از مرز گمشده ی میون رویا و بیداری.
کاش واقعی بود! یکسال!

+ باز میشه این در. صبح میشه این شب..
پاسخ:
باید باز بشه این در..
نگفتم بهت که یه بار‌ خوندمش و نتونستم حرفی بزنم؟
بعداز چند روز برگشتم به امید این که یه حرفی داشته باشم برای زدن ولی دریغ از حتا یه کلمه!
[ همون آپشن زل زدن به گوشی و پیوست کردن نوع نگاه به کامنت رو باید اضافه کنن به نظرم. ]
پاسخ:
نمی‌دونم منم چمه واقعا.
احتمالا همش مربوط می‌شه به بخش احساسی قلبم که وسط فشارا دلتنگ می‌شه..و تازه آدمای مهم زندگیشو شناسایی می‌کنه.
یو نو؟
آی نو.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی