آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-102- مبهم

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ
برگشته می‌گه چرا تقلای بیهوده می‌کنی؟..نو که تهش هیچی نمی‌شی..!  دیگه حتی ناراحت نمی‌شم از این حرفا حتی اگه واقعی باشه و هیچی نشم..آقای جواهریان امروز سرِ کلاسِ شعر معاصر شخصیتِ نیما رو برامون توصیف می‌کرد و می گفت :«مثل یک دریا که پرت کردن سنگ طوفانیش نمی‌کنه..»
می‌گفت نمی‌تونی، همه‌این چیزا بیهوده است و جدی بود..با خودم فکر کردم می‌ارزه؟می‌ارزه به نشدنش؟می ارزید..هر طور فکر می‌کردم این مقابله با ترسام..این حجم از تجربه‌های نو و تازه و کنار اومدن با واقعیتِ خودم می‌ارزید.
بزرگ‌ترین دغدغه‌ام در حال حاضر اون کسیه که هنوز در مقابلش لال می شم و نمی‌تونم از خودم دفاع کنم..هرچی‌می‌گه نمی‌تونم بگم نه و این آزاردهنده ترین چیزیه که این روزا تجربش می‌کنم..می‌گه ناراحت می‌شی این کار رو انجام می‌دم.می‌گم نه ولی ناراحت می‌شم..کِی می‌تونم با این مقابله کنم؟خدا می‌دونه.
افتادم تو دورِ روزانه نویسی..حسِ خوبی ندارم از این بابت..یه سری داستان کوتاه نوشتم این چند وقت که دلم می‌خواد پستشون کنم اما هنوز وقت نکردم..الانم حسِ تایپش نبود واقعا.
چک‌نویسی از آدمایی که برام مهمن رو نوشتم..تعدادشون زیاده اما این‌که چندتاش دوطرفه است مهمه که شاید به یکی دو نفر هم نرسن.می‌دونین؟
نگران رابطه‌هامم اما ازشون مراقبت نمی‌کنم..با یه سری از آدما فقط ادامه می‌دم که ادامه داده باشم..کارایی کردن که باعث شده کم کنه از جذابیتشون برام و اشتباهاتم تو انتخاب رو به رخم بکشه..
شاید از یه سری رابطه‌ها خسته شدم..شاید هم ملاک‌هام عوض شده..هرچی هست با وجود اذیتاش و عواقبش می‌پذیرمش..
مثل اون روز که تو روشون وایستادم و جواب دادم.
پ.ن : دارم خودمو گول می‌زنم.
پ.ن : دلم تنهایی می‌خواد..تنهایی و حرف زدن طولانی باهاشون..هربار که می‌رم فرصت اجازه نمی‌ده یه دلِ سیر حرف بزنم..کاش زود باشه این روز..
پ.ن : کوچیک‌ترین دلخوشیا رو هم از همدیگه دریغ می‌کنیم..تباه شدیم.سرد و یخ.
  • آسو نویس

نظرات (۹)

تباه شدیم.
پاسخ:
خانم سعیدی هر وقت می‌خواست تباه رو معنا کنه می‌گفت ترجمه دقیقش داغونه..و واقعا می‌رسونه عمق مطلبو
میدونی چیه؟! حتی دیگه کسی هم نیست که بخوام توی رابطه م باهاش حساسیت به خرج بدم. یعنی یه معدود آدمایی هستن که ناخوداگاه هم براشون احترام قائل میشم و توجهم معطوفشونه.
ولی یکی که حس کنم بیا پاشو بریم رد شیم از همه چی. بریم کشف کنیم. خراب کنیم. بسازیم. بفهمیم.
به یه حدی از یکنواختی رسیدن روابطم و انقدر اشباع شدم از خستگی که حتی حسش نمی کنم! نگرانی که هیچی.
ملاک هام انگار یه چیزایین که هیچ جوره این طبیعت نمی پذیرتشون.
همون تباهی.
پاسخ:
داریم چی می‌شیم شایا..؟
به چه قیمتی؟
  • فـاطمـه نـظری
  • تجربه بهم ثابت کرده قرار نیست همه ی روابط برای همیشه بمونن. یه وقتایی آدم به خودش میاد و میبینه چقدر عوض شده. دیگه اونی نیست که قبلا بوده. آدمِ جدیدِ الان ممکنه دیگه نتونه با آدمای قبلی که باهاشون دوست بوده، همونجوری دوست بمونه. 
    من وقتی الان به دوستایی که چند سال پیش باهاشون دوست بودم نگاه میکنم، به خودم میگم چطور ممکنه؟ چجوری باهاشون صمیمی بودم وقتی این همه تفاوت داریم؟
    اما به خودِ چند سال پیشم که فکر میکنم، یادم میفته اون زمان لذت میبردم.
    ناراحت نیستم از تموم شدن اون روابط قبلی. الان دوستای جدیدی دارم که از داشتنشون خوشحالم.
    هر وقت تونستی داستان هات رو تایپ کن و پست کن. با جون و دل میخونیم :)
    پاسخ:
    مرسی که می‌خونین اول :)
    دو این که این رابطه‌ها اذیتم می‌کنن..نمی‌دونم..
    پ.ن آخر! عجب حرف حقیه تو این دوران.
    پاسخ:
    بیا بریم یه جای دور نیلوفر..نیاز دارم بهش..بیا دستمو بگیر و ببرم چند روز..
    حرفِ بقیه اصلا برات مهم نباشه..خودتو نباز.
    پاسخ:
    گفتنش قشنگه ولی عمل کردنش صبرایوب می‌خواد..
    اشاره به جواهریان :))) و سعیدی :-هق‌هق‌حضار.
    ببخشید، تجریش کردن ینی چی؟ :-اوج‌بی‌شعوری :-”
    تباه شدن‌ه رو که نگم؛ ولی از روزات لذت ببر تا جایی که می‌تونی، چی داره این زندگی مگه؟
    پاسخ:
    این زندگی داره ناامیدم می‌کنه حتی.
    میام فقط صبر داشته باش !
    پاسخ:
    صبر تنها سلاح ما است
    نمیدونم کجا خوندم شاید حتی تو بهم گفتی! که یه "آدم" چطور میتونه هر روز صبح دوباره امیدوار باشه به چیزهایی که شب راجع بهشون نا امید بوده ‌. اونقدر ناامید بوده که ترجیح برای اینکه بیشتر از این دوران همه چیو نبینه چشم بزاره و بخوابه . ولی فاطمه . به قول خودت "من نمیتونم امیدوار نباشم" . گاهی وقتها فکر میکنم برای ما نباید خیلی از قانونای خدا سخت باشه ، وقتی به این فکر میکنم که نا امیدی بزرگترین گناهه! و آه فاطمه ی من . که همه مون همیشه ی خدا بین زمین و آسمون معلقیم و داریم سعی میکنیم که یه دلخوشی توی آسمون یا زمین پیدا کنیم و گره بخوریم بهش . و فاطمه . آدمایی که خودشونو گره میزنن به آسمون رو معلومه زمینیا میکشن به سمت خودشون . من؟ من خیلی ناتوانم توی حرف زدن ولی بیا دوره کن . ببین فاطمه ی الان رو از فاطمه ی قبل المپیاد بیشتر دوست نداری؟! فاطمه. صادقانه جواب بده که فکر میکردی تا این "حد" بتونی؟ بشه؟ ولی دیدی شد؟ دیدی "فاطمه" تونست؟ یادته یه بار بهت گفتم؟ گفتم ببین . من یه بار نشستم حساب کردم دیدم فلانی میتونی از این راه به اون چیزی که میخواد برسه یعنی تواناییش رو داره . فلانی که اصلا مستعد مستعده . و بعد دوره کردم که چه آ دمایی به من گفتن که ببین سارا! تو میتونی . فاطمه ، تنها کسی که جلوی فاطمه رو میگیره ، فاطمه ست . بزار از یکی از دوستات حرف بدزدم و بگم فاطمه تو کسی هستی که فکر میکنی هستی . تو کسی هستی که راجع بهش رویا میبافی . نه چیزی که دیگران فکر میکنن . نه چیزی که یه سری آدم با گره هایی زمین تف میکنن توی صورتت . دوست دارم بدونم که بهتره حالت . و دوست دارم 💙
    پاسخ:
    دوست دارم مطمئن بشی که اندازه تک تک حروفی که این تو به کار بردی بهم دلگرمی میدی.همیشه
    پیامی که برا تولدت دادم رو دیدی؟
    اون اس ام اسه رو میگی؟! 
    آره و جوابم دادم . نرسیده دستت؟
    پاسخ:
    نههه جواب نیومددد
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی