آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-86- جانانِ جانان کو؟

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ


photo by : me
اگر بتوانم تناقض میان خودم را حل کنم احساس خوشبختی خواهم کرد..اینکه دلم میخواست شب بود و اتوبان بود و ترافیک و مسیررر دورر..برای گوش کردن پازل بند و گریه کردن ..میان تمام دوگانگی هایی ک بین خودم رخ می دهد‌‌
درست بعد از هر عروسی یا عقد یا حتی محضر گریه ام میگیرد.و این بحث وقتی عروسی برادرهایم بوده است بیشتر شدت گرفته است..انقدر که زار زده ام و زار زده ام و زار زده ام..بین دعاهای عاقد و میان لبخندهای عروس و داماد گم میشوم میروم ب دنیایی دیگر از زمین..انگار جایی میان زمین و آسمان رها میشوم و پرواز میکنم..از دیدن لحظات عاشقانه کیف میکنم..از نگاه های زیرزیرکی داماد و پاک کردن عرق هایش میمیرم..از شیطنت های دخترها وقتی دستان داماد خجالتی را دور سرشان میچرخانتد و ناز میکنند میمیرم..
من در تمام لحظات اتاق عقد حالی بین گریه و خنده دارم..با عمیق ترین خنده هایم گریه میکنم.
ما با فامیل هایمان رابطه خوبی داریم اما نه آنقدر..ب خاطر تفاوت های فرهنگی و عقیدتی و هزارجور چیز دیگر..
پسرعمویم ازدواج کرده است و رفته ایم محضر..خانمش؟خوش اخلاق ترین است و از همان هایی که میتوانند دست پسر را بگیرند و تا جاهای دور ببرند و حال کنند..ک بتوانند داماد خجالتیمان را بخندانند و نقل بپاشند و از تمام کلیشه های دنیا رها شوند..
دختر عمه ام (که درواقع عروسی پسردایی اش میشود و فاصله سنی کمی با داماد دارد)می رود عکس میگیرد کل میکشد..با عروس گرم میگیرد..شعر میخواند..و من به این فکر میکنم که کوچک ترین نوه پدری محسوب میشوم و این اختلاف سنی ها گاهی جذاب هم میتواند باشد..میخندم کیف میکنم..مسخره بازی درمیاورم و با دخترعمه هایم چرت میگوییم و عکس میبینیم و ب داماد میخندیم:)))
و من هنوز میان تناقض حال خوب و بد مانده ام..
جلوی در داماد ایستاده است.بابا خداحافظی میکند و مامان تبریک میگوید..مودب تر از همیشه جلو می آید و تشکر میکند..و من هنوز هم معتقدم پسرها بعدازازدواج مرد میشوند..همان لحظه که تعهد زنی را می پذیرند..دلشان گیر لبخند کسی میشود..حلقه دستشان میکنند ب یکباره تغییر میکنند آقا میشوند
نمیدانم خودم چقدر در حال و هوای عاشقانه موفق باشم یا چه طور خواهم بود اما این را میدانم که از کیف کردن زن و شوهرها کیف میکنم..از دلبری های دخترها میخندم.من پسرها را میشناسم..به خاطر برادرهایم..میدانم چه زمانی ممکن است چه چیزی بخواهند و چه وقتی ممکن است کیف کنند و بیشتر از هر کسی میدانم که همه چیز تغییر میکند وقتی دلشان گیر میفتد میان خنده های دختری..میان انگشت کشیده دست چپی که حلقه دارد..

پ.ن : عکس در پل خواجو از زوج ناشناس گرفته شده
پ.ن : در مورد مراسم عروسی یه سری نظرات دارم که قطعا روزی مینویسمشون..یه سری مرزها و کارها..
پ.ن : ارجاعتون میدم به آهنگ دلارام از پازل بند [دانلودانه...]
وای وای دلِ من شده عاشق نگاش
وای که نمیدونستم میشم پریشونِ چشاش
وای وای وای دلِ من شده دیوونه ی اون
دلِ دیوونه ی من اسیرِِ مستِ مویِ اون...

  • آسو نویس

نظرات (۷)

بعد من میگم آسو نویس زن زندگیه میگن نه!
تازه کیت کت و هیس هم که دوست نداری. تامام باور کن. 
پاسخ:
نوتلاعم دوس ندارم=)))))
و همینطور پاستیل
با این وضعیت ایشالا زودتر شوهر کنی و نیمه‌ی گمشده‌ت رو پیدا... :))
پاسخ:
این مسخره بازیا چیه؟ناشناس ناشناس :|
دِ آدم فلان میشه دیگه:-"

اه :( حیف که اسلام دست و پامو بسته. تو زن زندگی ای :( خوشبحال شوهرت جداً.
+ تف بر ذات کسی که مرا به مراسم عقد و عروسی و پاگشا و پس گشا و پاتختی و پاکوفتی و شیرینی خوران و هزار جور مراسمات دیگر دعوت نکند.
+ و بنظرم پسرا همون لحظه که وقتی دلشان گیر لبخند و فلان میشود، ممکنه آقا بشن ولی به دو روز نکشیده یادشون میاد خنگ بازی درارن برن رو مغز همسر ( ایموجیه که میکوبونه تو صورتش )
+ دیدم همه کامنتا فانه گفتم از جوّ گریه خنده قاتی پاتی درارمت =)))
پاسخ:
خدا رو شکر ک اسلام دست و پاتو بسته=))) 
من ی غرغروی بداخلاق تمام عیارم ک گاهی میرم تو جو عاشقانه..از دور قشنگم فقط=))))
+لعنتیا حداقل دعوتم میکنن بگن ک ما نریم تو مراسم ضایع شیم:|
+ببین پسرا ی جور خوبی خنگن=))))
+با سپاس از توجه بی کرانت=))**
  • سید محمد موسوی
  • بیشتر از هر کسی میدانم که همه چیز تغییر میکند وقتی دلشان گیر میفتد میان خنده های دختری..میان انگشت کشیده دست چپی که حلقه دارد...
    پایانش از همه جاش قشنگ تر بود! کاش همش پایان بود!
    پاسخ:
    خب این حقیقته ک منم آخرشو بیشتر از همه جاش دوست دارم:)))
    فلان میشه یعنی چی؟! :| 
    ناشناس به این خوبی!
    پاسخ:
    ینی اینکه انقدر ضایعم ک کسی نمیتونه با گفتن اسم بهم نظرشو بگه:(
    ممنون می‌شم دلیل گریه‌هاتون رو بفهمم در اون موقعیت‌ها؛ خنگ‌م خودتونید. مرسی، اه.😑
    پاسخ:
    خب از خوشالیشون کیف میکنم و اشک شوق میریزم=))
    مرسی، خدافظ.🚶
    شیش و ربع صبح جواب دادی؟! خدا بقیه‌ی روز رو ازت گرفته؟؟😑
    پاسخ:
    واقعن اسکلم=))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی