آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-74- گرمایِ آغوشش

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۴ ب.ظ

خواب دیدم دستم را زیر سرش گذاشته ام و با احتیاط جا به جایش می کنم..چشم هایش را به چشم هایم دوخته بود..همه جا سرد بود..سنگین شده بود..توان تکان دادنش را نداشتم ..یک دستم را تکیه قرار دادم و سرش را به سینه ام چسباندم..باران آمد ..آن قدر شدید و زیاد که نمی توانستم صحبت کنم..همه می دویدند و فرار می کردند..کمک میخواستم و کسی نبود..رهایش کردم ..چشم هایش را باز نمی کرد..درد می کشید..گریه می کردم..زار میزدم ..

تا چند ساعت بعد این خواب در جایم مچاله شده بودم و از ترس به خودم میلرزیدم..

گرمای وجودش در سینه ام جا مانده است!

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی