آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-71- میخوام بگم تنهایی سخته

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۳ ب.ظ

میگه کاش بودیم با هم..میگم آره کاش بودی..دیگه همه چیز از کاش گذشته.آره نیلو میخوام بگم دیگه باید واقعی بشی..واقعی تر از این..باید جریان داشته باشی نو زندگیم..چون قراره خی لی کارها بکنیم.و من تنهام.این روزا تنها تر از همیشه و کسی نمونده پیشم.باید باشی..کاش نزدیک بودی..یعنی میخوام بگم سخته تنهایی..تفریحاتت خلاصه میشه تو حرف زدن و کسی نیست..یعنی نه که کسی نباشه اون کسی که باید باشه نیست..اونی که بیاد و راه برید و حرف بزنید نیست..اون ماشین قدیمیه که کنار خیابون پارکه..هر بار میبینمش یادِ تو می افتم..نه تنها یادِ‌تو بلکه یاد همه آلزایمری ها..و نمیدونم چرا همش خودمونو توش تصور میکنم که داریم میریم شمال.و آهنگ در دنیای تو ساعت چند پلی میشه..عه کیمیا ..شمال..سبز بودناش و باروناش..درست مثلِ خودت که سبزی..

میریم شمال...دستامونو از تو ماشین میاریم بیرون و میگیم و میخندیم..تمام حرفایی که زدیم.آرزوهایی که کردیم رو عملی می کنیم..یعنی میخوام بگم تنهایی سخته.قول دادیم یه روز با هم بریم و زیر بارون قدم بزنیم..هممون با هم..من براتون هدیه هاتونو بیارم و بگم که چه قدر دور بودین..و چرا انقدر دور بودین..کاش نزدیک بودین و قولامونو عملی میکردیم..واقعی میخندیدیم مثل شب بیدار موندنامون..مثل ساعتِ صفر عاشقی و آرزو برای اینکه خوب بشه حالمون..آره وقتشه خوب بشه حالمون.کی میرسه اون روز..

میگم بیا بزرگ نشیم..هوم؟بمونیم تو همین روزای نوجوونیمون..تو قشنگیامون..میگم یادته اون روزی که با هم حرف زدیم و قول دادیم که بزرگ نشیم؟قول دادیم همیشه بفهمیم فرق ماربوآیی که یه فیل خورده با کلاه..یعنی باید بفهمیم..هنوز باید حالمون خوب بشه با خوندن کتابا..با دیدن هری پاتر..با متنای قشنگی که تو آلزایمر میفرستیم..یعنی میخوام بگم تنهایی سخته..

ببین میگم یعنی انقدر شبیه هم شدیم که با هم یه پیامو فوروارد میکنیم؟واقعن یعنی؟این یه روزی آرزوم بود.یک سال و نیم گذشته یک سال و نیم خیلیه بذار حساب کنم..سیصد و شصت و پنج روز اون طرف و صد و هشتاد روز حدودی هم این طرف..میشه پونصد روز و خورده ای..چه قدر خوشحالم که پونصد روز قشنگ با شماها داشتم..یعنی میخوام بگم تنهایی سخته

انقدر خوبین که از فاصله های دور انرژیاتون میرسه بهم و اصلا شوخی نمیکنم از این بابت چون واقعن میرسه..دارم به این فکر میکنم اگه شماها نبودین چطوری میگذروندم این روزا رو؟چطوری رشد میکردم و میخندیدم و یاد میگرفتم ازتون که مهربون باشم..شماها بهم یاد دادین مهربونی چیه و چطوریه..با همون دو نقطه پرانتزایی که هممون تجربش کردیم و بارها مردیم باهاش.اگه نبودین من چطوری حالم انقدر خوب بود؟

قلباتون بهم نزدیکه؟قلبم بهتون نزدیکه..دلتون که میگیره دلِ منم میگیره..مثلِ علان..که دلم گرفته..بیاین بریم شمال..با همون اتوبوس سبز نارنجیه که دو ماهه کنار خیابون پارکه..بیاین بریم..از اینجا بریم..بریم جایی که آدماش فرق ماری که فیل خورده رو با کلاه بفهمن..جایی که نفس بکشیم..بریم حایی که هم کویر باشه و هم دریا و هم جنگل..آهنگ در دنیای تو ساعت چند است گوش کنیم..بیاین بریم..جایی که خودمون باشیم..هری پاتر ببینیم و کتاب بخونیم و خوش بگذرونیم..بیاین انقدر دور نباشیم..بیاین که قلبم دیگه میخوادتون..نیازتون داره..همین الآن..همین الانِ الان..یعنی میخوام بگم تنهایی سخته..باید باشین..بیشتر از همیشه..

باید باشین که بغلتون کنم..سفت و طولانی!

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی