آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-67- خاطره

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۵۳ ب.ظ

 

بعد از ماه ها اتوبوس سوار شده ام..جا هست اما نمینشینم..میله اتوبوس را دو دستی چسبیده ام..برعکس همیشه اتوبوس برایمان آهنگ گذاشته است..خواجه امیری آواز میخواند.‌چشمانم را میبندم و پرت میشوم به سال پیش..این روزها...که درگیر عشقی عجیب و غریب بودم..و حالا ...
حتی میترسم بنشینم..کنار صندلی های اتوبوس را جوری تعبیه کرده اند که میتوانی سرت را به آنها تکیه دهی..چیزی شبیه شانه های تو..وقتی شب های سرد زمستان شال گردنم را دور صورتت میپیچیدم و خودم سرم را روی شانه هایت میگذاشتم..بعد از رفتنت انقدر تنها شده ام که حتی نمیخواهم روی صندلی اتوبوس بنشینم..چشمانم را باز میکنم وسط مسیر پیاده میشوم..این روزها حتی خواجه امیری هم به من رحم نمیکند..

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی