آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-64- برداشتِ هفتم

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۵۲ ب.ظ

دیویدم خی لی وقت است کنارت گذاشته ام.فکر میکردم قوی شده ام و دیگر نیازی به پشتیبان ندارم.گمان میکردم میتوانم خیلی مقاوم باشم و خودم تمام کارهایم را انجام دهم.اما کم آورده ام..نبودت در زندگی ام پررنگ شده است.بیا که میخواهم برایت دلبری کنم...

قرر است موهایم را لخت کنم و بریزم دورم..چشمانم را با دقت خط چشم بکشم و رژ لب بزنم..قرار است سایه هایم را با رنگ لباسم ست کنم..پیرهن گلبه ای که سال ها است برایم خریده ای را بپوشم و عطر بزنم...با دقت تمام ناخن هایم را لاک بزنم و روی انگشت حلقه ام را طرح بزنم.حلقه ساده و سفیدی که خودم انتخابش کرده ام را دستم کنم و بعد مانند تمام خانم ها خانه را مرتب کنم و قورمه سبزی را بار بگذارم .پرده ها را کنار بزنم.گلدان هایمان را آب دهم و آهنگ ملایم بیا عاشقم کن را بگذارم و به انتظار آمدنت بایستم.

بیا که من قوی نیستم.من دلم میخواهد برای بیرون رفتنم از تو اجازه بگیرم..دلم میخواهد گاهی ادا در بیاورم و بگویم که حالم خوب نیست تا تو کنارم بنشینی و نگرانم شوی.دلم میخواهد با تمام وجودم دلبری کنم.

برای مهمانی رفتنمان.شلوار کتان دمپایم را پا کنم و مانتو فیروزه ای را تنم کنم..بعد تمرکز کنم تا روسری آبرنگی بلندم را سرم کنم و لبنانی ببندم.کیفم را بردارم و چادرم را روی سرم بیندازم و چادرم لیز بخورد و تو برایم مرتبش کنی.کفش های پاشنه بلندم را از جاکفشی بردارم و بپوشم..توی آسانسور قد و قامتت را نگاه کنم...کت و شلوارت را که تازه از اتوشویی گرفته ای و حلقه هایمان که نشانه تعهدمان به هم است.دلم میخواهد جلویت خانمی کنم و آرام راه بروم..

بیا که من اشتباه کرده ام..قوی نیستم..دلم تنگ می شود برای دلبری هایم ..برای نگاه کردنت و شیطنت هایت..بیا که دلم تنگت است...

پ.ن : عاشقم کن ولی تو با دلم راه بیا...    [دانلودانه...]

پ.ن : مجموعه داستان ها با مجموعه عکس ها،برداشتِ هفتم ...

پ.ن :

کاش همسرم بودی

و در آشپزخانه کوچکمان

غذا کمی می سوخت، شیر سر می رفت

یک بشقاب چینی می شکست

یک لیوان کریستال هم؛ از همان فرانسوی های اصل

تو، مثل مردهای قدیم داد می زدی:

«حواست کجا است خانووم؟!»

و من آرام و با لبخند می گفتم :

«به تو آقا...»

                     /ناشناس/

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی