آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-43- برداشتِ پنجم

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

 

مهربانَم،سلام... میخواهم قربان صدقه ات بروم...وقتی دستگیره در را با دستانت فشردی نفسم در سینه حبس شد و عشق در رگ هایم جریان پیدا کرد...وجودم  تو را کم آورده بود.وقتی تو نبودی تمامِ خانه مان سرد شده بود،هیچ احساسی نبود که به آن دل خوش کنم،انگیزه ها از خانه مان رفته بودند.اما امروز که قامتت در چهارچوبِ در سبز شد چشمانم برق زدند و از شدتِ خوشحالی به سمتت دویدم و باز هم گرمای آغوشت را تنفس کردم...چه کسی فهمید که ریه هایم عطرِ تو را کم داشتند.دلم عجیب برایت تنگ شده بود...از فرط دل تنگی نامه هایت را برایِ خودم می خواندم و کلمه به کلمه آن را نفس می کشیدم و در تعجب میماندم که وقتی این قدر مهربانانه می نویسی چرا بیشتر نمی نویسی...دلبرم نامه هایِ تو برایِ من پر از احساسند در حرف حرفِ کلمه ها تو را می شود پیدا کرد...با تو عشق جریان پیدا می کند...بیشتر برایم بنویس و مهم تر اینکه بمان،برایِ همیشه پیشِ من باش که درست کنار شانه هایم جایِ تو خالی است...

 

پ.ن : نشد با شاخه ها بغل کنم تو رو...    [دانلودانه...]

پ.ن : مجموعه داستان ها با مجموعه عکس ها،برداشتِ پنجم ...

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی