آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-35-نمیخواهم احمقانه بمیرم

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۳۷ ب.ظ

نباید اینطور احمقانه بمیرم،این تفکرات زمانی به سراغم آمد که از شدت سرفه صورتم قرمز شده بود و هیچ کسی هم نبود تا کمکم کند،همینطور که به احمقانه مردنم فکر می کردم سنگ قبرم را تصور می کردم که متن رویش شاید چیزی شبیه این باشد که امان از تمام هسته هایِ هلو.
میتوانم صدای اخبارگو با آن صدای متاثرش را تصور کنم،وقتی میگوید : متاسفانه خبری هم اکنون به دستِ ما رسید که از مرگ یک جوان 20 ساله خبر می دهد،و او با یک هسته هلو مرده است.احتمالا بعدش هم قرار است تیتر تمامِ روزنامه ها این شود که : وقتی هسته هلو دردسرساز می شود.همین جا بود که دیگر نفسم بالا نیامد و دیوار را چنگ زدم و احمقانه مردم.

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی