آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-29- واکرده ام آغوش قل الله شهیدا

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۳ ب.ظ

سرش را از پنجره اتوبوس بیرون آورده بود و مدام فکر میکرد...یک قطره باران روی دستش چکید و به همراه آن قطره اشکی از چشمش سر خورد...قطره باران پایین آمد و از لای انگشتانش لیز خورد ...قطره اشک روی گونه دخترک روان شد...باران شدیدتر شد و اشک هایش دردناک تر...
وقتی از اتوبوس پیاده شد باران قطع شده بود اما اشک های دخترک به جای باران،می باریدند...کوله پشتی اش را روی دوشش انداخت و با دست راستش بند کوله پشتی را محکم تر گرفت و دوید...میانه ی راه باران دوباره شروع به باریدن کرد...دردهایشان مشترک بود انگار...هر دوی آنها از درد خسته شده بودند و بی توجه می باریدند...دخترک ایستاد و میان هق هق هایش نفسی تازه کرد و دنبال تکیه گاهی گشت...دستش را روی دیوار گذاشت به دیوار تکیه داد...کوله پشتی اش را روی پاهایش گذاشت...زیپ ژاکتش را بالا کشید و هق هق کرد...
باران شدیدتر شد...


دخترک زمزمه کرد : "یکی کمکم کنه،نفسم بالا نمیاد..." و کسی نبود که در آغوشش بگیرد...پاهایش سست شده بود ، کم کم از دیوار لیز خورد و روی زمین خیس پیاده رو کنار برگ های زرد و قرمز پاییزی نشست...مه بود و خورشیدی نبود که بی منت گرما ببخشد و نه تنها هوا سرد شده بود بلکه آدم ها هم، از یکدیگر سرد شده بودند...
دختر دیگر توان هق هق نداشت و بی صدا گریه می کرد...کمی آرام تر که شد سعی کرد از جایش بلند شود...دیوار دستانش را جلو آورد و دستان دخترک را گرفت...برگ ها کوله پشتی اش را برایش بلند کردند و روی دوشش انداختند...باد لباسش را تکاند و در آغوشش گرفت...او تنها کسی بود که فهمیده بود باد آغوش گرمی دارد...

پ.ن : تا حد زیادی واقعی...

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی