آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-28- بغلم کن

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۲ ب.ظ

 

بیا و بغلم کن.عجیب تنها شده ام و من حالا یک غمگین شده ام...کسی را میخواهم بغلم کند...سفت و آرامش بخش و طولانی. یک بغل میخواهم پر از ستاره...بغلی میخواهم که آرامش رفته ام را به من برگرداند...
غمگین شده ام...مانند عصرهای پاییزی...البته عصرهای پاییزی بیشتر از اینکه غمگین باشند دل چسپند...عجیبند...همین امروز که به خانه برمیگشتم و لایه ای از برف روی ماشین ها را گرفته بود و هوا مه شده بود، راهم را طولانی کردم...کوچه پس کوچه ها را دور زدم...برگ ها را جمع کردم...بهشان لبخند زدم و بغلشان کردم....مه را نفس کشیدم تا پر از پاییز شدم و من حالا یک پاییز شده ام...

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی