آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-27- مرد گریه می کند پسرم

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۲ ب.ظ

اشک هایش که بر روی دریا چکید...موج های دریا در برابرش تسلیم شدند،آرام شدند و فروماندند.تندیس شده بود...مرد من گریه می کرد و آسمان به زمین آمده بود...مردِ من غمگین شده بود،نالان شده بود و بدتر از آن مضطرب شده بود.
مردها گریه می کنند،زار می زنند...وقتی سکوت میکنند ...مردها اشک می ریزنند و اشک هایشان میان تنهایی شان پنهان میماند...مردها کلافه میشوند وقتی دستشان را بین موهایشان می کشند و پایشان از پدال گاز کنار نمی رود...ماشین با بغض های مرد سرعت می گیرد...
و وای بر بغض هایی که تندیس ها را از پا در می آورند،بغض هایی که قلب را مچاله و کمر را خم می کند...
مردِ من بغض می کند،اشک می ریزد...میان واژه به واژه داستانش یا شاید هم در بین سطرهای شعرش...ممکن است اشک هایش را قافیه های عشق در بغل گرفته باشند...امکانش هست که کاغذهای به هم ریخته اش بغضش را نگه داشته باشند...
و مردها گریه می کنند،زار می زنند...

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی