آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-24- چه چیزی بهتر از بنده محبوب شدن... !

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۱ ب.ظ

محبوب دل ها شدن قطعا برای همه ما آدم ها اتفاق دلچسبی است...آدم های معروف خیلی خوشبخت اند چون کسانی را دارند که خیلی دوستشان دارند و این آدم ها آدم های حرفه ای هستند....شما فرض کنید من یک آهنگساز حرفه ای بودم،آن وقت بدون شک حجم عظیمی از دوستانم را آهنگ ساز های حرفه ای پر میکردند یا حداقلش این بود که آدم هایی دور و برم زندگی میکردند که یک ربطی هر چند کوچک به آهنگ و موسیقی و ساز داشتند.ممکن بود میان این همه دوست حرفه ای من با یک نفرشان حسابی صمیمی بودم او هم از آنجا که عاشق من بوده است در روز تولدم آهنگ مخصوص خودم را هدیه می داد؛آهنگی که از خوبی های من گفته باشد.
یا فرض کنید اگر من خیاط حرفه ای بودم و خیاطی ام زبانزد همه بود...پس حتما با خیاط های حرفه ای دیگری هم در ارتباط بودم...آن وقت لازم نبود که خودم را بکشم تا لباس مورد علاقه ام را پیدا کنم یا اینکه زحمت دوختش را بکشم...دوست صمیمی ام سلیقه من را می دانست و با عشق برایم یک مانتو می دوخت که آستین هایش سه ربع باشد با طرح گل های ریز که پس زمینه مانتو یاسی باشد با گل های ریز صورتی و بنفش و قرمز...شاید هم من یک نقاش حرفه ای می شدم،نقاشی که تا به حال کلی نمایشگاه نقاشی زده بود و این قدر در مسابقات و جشنواره های مختلف تقدیر شده بود که یک کمد برای جوایزش کنار گذاشته بود.تصور کنید من نقاش میشدم و نه تنها از کارم لذت می بردم بلکه پولدار هم میشدم...مهم تر این که اطرافم پر می شد از دوستانِ نقاش که مدام برایم نقاشی می کشیدند و من را عاشق بودند.
فکرش را بکنید من یک عکاس حرفه ای بودم و اسم تمام دوربین های دنیا را می دانستم...لب تابم پر بود از عکس های خوبی که خودم گرفته بودمشان،همه افراد خانواده به من افتخار می کردند...اگر عکاس بودم مطمئنا لحظات نابی را ثبت می کردم...اگر عکاس بودم دوستانی را هم داشتم که عکاس بودند...و در نتیجه عکس های خوبی از خودم داشتم...عکس هایی متفاوت با دوربین های عجیب و گنده؛گوشی ام پر میشد از عکس هایم...در حالت گریه و خنده و شادی و ذوق و مهربانی و تولد و تمام حالت هایم عکس داشتم.

                                                                photo by : me    
خیال کنید من یک نویسنده بزرگ شوم و دوستانم هم نویسنده های معروفی باشند...آن وقت امکان دارد من حجم عظیمی نوشته درباره خودم و مهربانی هایم داشته باشم.ممکن است نویسنده های متفاوتی از من نوشته باشند و من پر از لبخند شوم.اما،نویسنده معروف بودن کمی تفاوت دارد،چون تو مطالبی در مجلات مختلف چاپ کرده ای...کمی حرفه ای ترش میشود فیلنامه های عجیب و فوق العاده ای نوشتی که فیلمش معروف شده است...اما کسی تو را نمی شناسد...همه کارگردان و بازیگران فیلم را می شناسند،آخرش این است که ممکن است آدم ها در تیتراژ فیلم اسمت را دیده باشند که تازه آن هم که چیزی نیست، تو معروف نمیشوی...در خیابان مردم روی سرت نمی ریزند که عکس بگیرند ؛چون موقع راه رفتن اسمت را که روی پیشانی ات حک نکرده اند...مردم چهره های معروف را میشناسند و نه نویسنده های معروف. نویسنده ها کمی غریب ترند در این معروفیت ها...
بازیگر بودن که قضیه ای کاملا جدا دارد...چون تو آن قدر معروف میشوی که تعداد فالوور هایت به یک میلیون میرسد...این یعنی یک میلیون نفر تو را دوست دارند...چه قدر هر روز حس خوب به تو تزریق میشود از اینکه این همه آدم دوستت دارند.البته که بازیگرها آدم های خوشبخت تری هستند،چون هم آهنگسازها ،هم خیاط ها و هم نقاش ها دور و برشان هستند...عکاس ها سر و دست میشکنند تا از بازیگرها عکس های نابی ثبت کنند...نویسنده ها تلاش میکنند متنشان را آن قدر قوی بنویسند تا کارگردان ها و بازیگرها متنشان را قبول کنند.
بازیگرها آدم های عجیبی هستند...معروف اند،محبوب اند،البته شکی هم نیست که زحمت میکشند...کم آدم هایی هستند که با پانزده،شانزده ساعت کار کم نیاورند...بازیگرها موجودات متفاوتی هستند که خیلی ها میشناسندشان،هم خیاط ها و هم عکاس و ها و هم نویسنده ها...آدم ها از هر قشری از جامعه که باشند میدانند که فلانی بازیگر است اما عده ی کمی هستند که نویسنده های معروف را میشناسند...عده ی کمی هستند که ارزش عکاس ها را میدانند...زحمت خیاط ها را ارج می نهند.
بازیگرها هم آدم های خاصی هستند و هم نیستند؛حس عجیبی باید باشد که در یک خیابان شلوغ که اگر تو راه بروی آدم حسابت نمیکنند بازیگر راه برود بزرگ میشود...ارزشمند میشود...حس عجیبی است که آدم های متفاوت در نقاط مختلف کشور تو را دوست بدارند. آهنگساز و خیاط و نقاش و عکاس و نویسنده وقتی معروف میشوند که یک دوست بازیگر داشته باشند،تنها کافی است دوست بازیگرشان یک عکس از خودش و یکی از این افراد بگذارد،اصلا هم لازم نیست کپشنی زیر این عکس وجود داشته باشد...مطمئن باشید معروف میشود...بدونِ شک. این محبوبیت و معروفیت و مشهور بودن اتفاقِ عجیبی است...از آن عجیب هایِ دلچسپ طوری...
من اعتراف میکنم مشهور بودن را دوست دارم،دلم میخواهد از اینکه اولین صفحه کتابشان را امضا کرده ام ذوق کنند.دوستانم افتخار کنند که دوستم هستند...همیشه دلم خواسته حرفه ام را آن قدر حیرت انگیز انجام بدهم که آدم ها لذت ببرند از بودن با من،قلبم دلش خواسته است که دور و بری هایم به من افتخار کنند...مثلِ چند وقت پیشِ خواهرزاده رامبد جوان ...آن قدر که دیگران بگویند کاش جایِ خواهرزاده او بودیم...

پ.ن : إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا  (آیه نود و ششم از سوره مریم)  کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام دهند خداوند محبتشان را در دل دیگران می اندازد و آن ها را محبوبِ دل ها میکند

پ.ن : عکس مربوط است به دو هدیه دوست داشتنی از دو آدم دوست داشتنی تر...   :)
متنِ نوشته :
در خنده ها پیدایت کردم,
همپایم شدی
قدم به قدم
نه یکی پس ,
نه یکی پیش …
شدی رفیق ِ دل
از آن رفیق ها که می شود برایش حرف زد و به رفاقتش امید داشت
از آنها که گاه شبیه ِ من , تنها می شد
مثال من گریه میکرد
و نزدیک من می خندید
رفیقِ دلم سالروز پروانگیت مبارک

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی